سلام خسته نباشید .من در۹سالگی بهم تجاوز صورت گرفت و در سن ۱۷سالگی به خانوادم این موضوع رو بیان کردم بعد این موضوع رو مادرم به کل اقوام بیان کرد و خلاصه چون پدرم به رحمت خدا رفته بود من یه خواهر دارم اون متاهل بود بعد شوهر خواهرم وقتی این موضوع رو فهمید بعد از چند ماه به خودش اجازه اینو داد منو اذیت و ازار بده و اونم بخواد از من سو استفاده کنه .من تو این زمان با یه پسری دوست بودم که خانواده هامون میدونستن ما باهمیم و قصدمون ازدواجه و ۶سال هس که باهم دوستیم .من یه روز با این اقا بیرون بودم که شوهر خواهرم مارو دید و یهو بی دلیل اعصبانی شد به قدری که رفت خونه در اتاقمو که باز بود رو شکست و …بعد من مجبور شدم به داییم زنگ بزنم بهم گفت بیا خونمون تکلیفتو مشخص کنی لزومی نداره که شوهر خواهرت بخواد به تو تجاوز کنه رفتم یه مدت اونجا موندم بعد منو بزور برگردوندن خونه و بعد من باز دیدم همون شرایط قبلیو دارم از خونه فرار کردم و رفتم خونه خانواده ی همین فردی که باهاش قراره ازدواج کنم خودش بخاطر اینکهحرفی پشتمون نباشه خونه نموند تو اون مدتی ک من اونجا بودم فقط مادر و خواهرش بودن و بعد مادرم از خانواده ی این شکایت کردن ک این اقا منو دزدیده بعد من مجبور شدم باز به خونه برگردم مادرم بخاطر اینکه خانواده ی فردی که میخوام باهاش ازدواج کنم مذهبشون سنی هس نمیزاره حتی درمورد ازدواجم صحبت کنم و تمامی اتفاقاتی که برام رخ داده رو فکر میکنه اشتباهه با اینکه تمامی مواردی که شوهر خواهرم بهم دست درازی میکرد رو دیده بود و حالا میخواد باز اجازه بده شوهر خواهرم بیاد خونه ای که من توش حضور دارم من میخوام یه صحبتی با مامانم کنم که منو درک کنه مامان من دکترا ثابت کردن که بیماری دوقبی داره یه بار میگه حرف من درسته یه بار کاملا مخالفه و حتی درمورد ازدواجم هم همینطوره شما میشه لطف کنی راهنماییم کنی من چجوری با مادرم صحبت کنم که بتونم قانعش کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟